جدول جو
جدول جو

معنی ام هاشم - جستجوی لغت در جدول جو

ام هاشم
(اُمْ مِ شِ)
کنیۀ مادر معاویه بن یزید بن معاویه بود، و او را ام خلف نیز گفته اند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 299). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ نِ)
صاحبه الحصاه. زن اعرابی معاصر علی بن ابیطالب (ع). رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 229 و اعلام الوری و تنقیح المقال شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ شَ)
کفتار. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
سوخته شدن، بیتی که بعد بیتی خوانده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابیاتی که بدانها مثل زده می شود. ج، امثولات و اماثیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ شِ)
به زبان شیرازی گلی را گویند که به یاسمین مشهور است و به عربی سجلاط به ضم گویند و به هندی چنبیلی خوانند، گلی است سفیدو زرد و کبود و شاخ شجر سفید آن اندک پیچدار و برگ آن اندک ریزۀ طولانی بسیار لطیف و خوشبوی و بویش بیشتر از دو رنگ دیگر که زرد و کبود باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
علی ملقب به الظاهر لاعزاز دین الله بن حاکم بن عزیز بن معز بن منصور بن قائم بن مهدی عبیدالله عبیدی فاطمی صاحب مصر. هفتمین از خلفای فاطمی مصر (411- 427 هجری قمری). ابن خلکان کنیت او را ابوهاشم آورده و در طبقات سلاطین اسلام لین پول ابوالحسن آمده است. رجوع به ظاهر بن حاکم علی... شود
زاهد بغدادی. از اقران ابی عبدالله البراثی. و معاصر سفیان ثوری است. رجوع به صفهالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 172 شود
پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل بن محمد از سال 525 هجری قمری رجوع به فخرالدوله بن ابی هاشم... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
عبدالسلام بن محمد الجبائی المعتزلی. او در سال 314 هجری قمری به بغداد رفته و به سال 321 درگذشت. وی از متکلمین معتزله است. او ذکی نیکودریافت، ثاقب الفطنه سخن آفرین و مسلّط بر سخن بود و از اوست: کتاب الجامع الکبیر. کتاب الابواب الکبیر. کتاب الابواب الصغیر. کتاب الجامع الصغیر. کتاب ألانسان. کتاب العوض. کتاب المسائل العسکریات. کتاب النقض علی ارسطالیس فی الکون والفساد. کتاب الطبایع و النقض علی القائلین بها. کتاب الأجتهاد. (ابن الندیم). و کنیت پدر او ابوعلی بوده است و در بعض آثار نسب ابوهاشم راچنین ذکر کرده اند: عبدالسلام بن علی بن محمد (شاید ابی علی محمد) بن عبدالوهاب جبائی. و ابن خلکان گوید: مولد او به سال 247 بود و او در بغداد میزیست و هم بدانجا درگذشت. و در مقابر البستان از جانب شرقی جسد او بخاک سپردند و پیروان او را بهشمیّه نامند. رجوع به بهشمیه شود. و ابن هیثم حکیم را کتابی است در ردّ بعض اقوال او. و قفطی در تاریخ الحکماء در ذیل کتاب السماء و العالم ارسطو آرد که: و لأبی هاشم الجبائی علیه کلام و ردود سماه التصفّح. بطل فیه قواعد ارسطوطالیس و اخذه بالفاظ زعزع بها قواعدها التی اسسها و بنی الکتاب علیها. و او از مردم جبّاء روستائی به خوزستان بود و بقول حموی در کتاب المشترک جباء کوره وبلده ای است صاحب قری و عمارات و سمعانی گوید: قریه ای است از قراء بصره و جماعتی از علماء بدانجا منسوبند. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 317 و نیز رجوع به ابوعلی جبائی و روضات الجنات ذیل ترجمه ابوعلی جبائی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
گوه گردان. سرگین گردان. جعل. گوگال.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
موش. (از اقرب الموارد) (از المرصع) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
فاخته یا فاطمه، دختر ابوطالب بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول اکرم و خواهر علی بن ابی طالب (ع) و از زنان مشهور صحابی بود و در بعضی از روایات آمده که رسول اکرم وی را بزنی گرفت و نادیده طلاق گفت و نیز گفته اند رسول اکرم در شب معراج در خانه ام هانی بود و بیت زیر از نظامی ناظر به همین مطلب است:
شبی رخ تافته زین دیر فانی
بخلوت در سرای ام هانی.
و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 257 و قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 240 شود، برای ابهام آید: اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن 106/9) ، [یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد] . (از منتهی الارب)، برای تخییر: اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی (قرآن 65/20) ، [یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت] . (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله کردن واما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [مجرای قضیب] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
حالی ار دارد [کاغذ] به تایی چند یا بد یا سره
دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام.
انوری.
، برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً، [بیاموز یا فقه یا نحو را] . (از منتهی الارب)، برای تفصیل: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً (قرآن 3/76) ، [ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد] . (از منتهی الارب). الجاهل اما مفرطٌ و اما مفرّطٌ، (نادان یا افراطکند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط)، بمعنی مطلق ’یا’ در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامۀ خطی متعلق به سعید نفیسی)، برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی اکرمک، اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب واقرب الموارد و مغنی اللبیب شود
نام چند تن از زنان صحابی و محدث است. رجوع به ام هانی (فاخته) و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 256 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هَِ)
دختر حارثه بن نعمان انصاری. اززنان صحابی بوده، و او را ام هاشم نیز گفته اند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و 288 شود
دختر هشام بن اسماعیل و مادر هشام بن عبدالملک خلیفۀ اموی بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 310)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی. از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است. از اشعار اوست:
خال بکنج لب یکی طرۀ مشک فام دو
وای بحال مرغ دل دانه یکی ّ و دام دو
محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان پخته یکی ّ و خام دو.
(از ریحانه الادب ج 6 ص 256).
و رجوع به همین کتاب و الذریعه قسم اول ازجزء تاسع و فرهنگ سخنوران شود، برای تفصیل مجمل: اما السفینه فکانت لمساکین... و اما الغلام... (قرآن 18 79/ و 80) ، (اما کشتی، ازآن مسکینانی بود... و اما جوان...). (از منتهی الارب)، برای تأکید: اما زید فذاهب، عزم زید جزم است (برای رفتن) . (از منتهی الارب)، بمعنی لیکن. (غیاث اللغات). نویسندگان و گویندگان زبان فارسی از دیرباز در معنی استدراک استعمال کرده اند امروزه نیز در تداول فارسی زبانان در همان معنی بکار میرود، چنانکه گویند: خدا از حق اﷲ میگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خدا دیرگیر است، اما سختگیر است. لیکن. لکن. ولیکن. لیک. ولیک. ولی. پن: اما نکاح کردن بر رویهاست. (ترجمه تفسیر طبری). و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان). بزرگ مهتری است این احمد، اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم به هرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). ولی موافقت می باید درمیان هر دو برادر... تا در جهان آنچه بکار آید ما را گردد، اما شرط آن است که از زرادخانه پنج هزار اشتربار سلاح... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را به زندان فرستادندی تاچون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه). امادر صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند در میان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را میشناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه).
حاصل آن جاه ببین تا چه بود!
سود بد اما بزیان شد چه سود!
نظامی.
نشاید خون سعدی را بباطل ریختن اما
بیا سهل است اگر داری بخط خویش فرمانی.
سعدی.
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند... (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ فَ)
دختر عاصم بن عمر بن خطاب. زن عبدالعزیز بن مروان بن حکم و مادر عمر بن عبدالعزیز. وی زنی صالح و نیکوکار بوده است. پس از وفاتش عبدالعزیز با خواهر وی حفصه ازدواج کرد و چون اخلاق حفصه مانند اخلاق خواهرش ام عاصم نبود کسان عبدالعزیز از وی ناخشنود بودند و میگفتند لیت حفصه من رجال ام عاصم و این جمله مثل گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به تذکره الخواتین ص 43 و خیرات حسان ج 1 ص 52)
جمیله. دختر ثابت بن ابوالفلح و خواهر عاصم بن ثابت و زن مطلقۀ عمر بن خطاب بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 51 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
سوق. (المرصع). بازار
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
راحت الحلقوم، نام یک قسم شیرینی است که از نشاسته و شکر ساخته میشود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود.
لغت نامه دهخدا
(چَ شِ)
دهی از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 21 هزارگزی جنوب رامهرمز و12 هزارگزی خاور راه رامهرمز به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیری است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀچم هاشم. محصولش غلات، برنج، کنجد و بزرک. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی از طایفۀبن سعید میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
هاشمی. صحابی و خادم رسول صلوات الله علیه است. از دیدگاه تاریخی، صحابی شخصیتی است که زندگی اش با پیامبر گره خورده است. این ارتباط نه تنها عاطفی بلکه معرفتی و ایمانی نیز بوده است. صحابه با تلاش خود زمینه ساز گسترش آموزه های اسلامی در شبه جزیره عربستان و پس از آن در سرزمین های دیگر شدند. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل هاشم
تصویر گل هاشم
گل یاسمن گل یاسمون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار